غزل ( ماهِ پنهان )
هوای بیکسیام باز ابر و باران شد
دلم ز دوری یارم شکسته ویران شد
کجاست دست نوازش، کجاست آغوشی؟
که روح خستهی من در غمش پریشان شد
چو ماه در دل شب، بیقرار و سرگردان
گذشت عمر، ولی این غمم دوچندان شد
اگر چه خنده زدم، اشکهای پنهانم
گواه بیکسیام در میان طوفان شد
به یاد خندهٔ ربم، دلم به گریه نشست
که بیوجود نگاهش، جهان چه زندان شد
ظفر اسیر غمش، در غبار غربت خویش
به هر کجا که نظر کرد، مسیر طوفان شد
شامل ز شوق وصالش به بام شب میرفت
ولی دریغ که ماهش نهفت و پنهان شد
غزل : ظفرشامل
الانیای ترکیه
بتوانایی ربم
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 19:55 توسط ظفر شامل
|