غزل ( بیدست )
شب به شب با خون دل ، این روزگارم بگذرد
سایه ام با باد میرقصد ، غبارم بگذرد
خنده کردم ، تا کسی دردم نبیند بیسبب
تا که این بازی بدون اعتبارم بگذرد
زخم خوردم بیدلیل ازهر نگاه و هر صدا
نیست دستی تا مرا از حال زارم بگذرد
هر که بر من تیشه زد ، دستش پراز گل شد ولی
حاصل من ، داغ بود و شرمسارم بگذرد
دستهای خسته ام در جستوجوی روزیاند
تا نبیند خلق دنیا افتخارم بگذرد
ربّم ! این کوه درد از من جدا کن، جان بریز
پیش از آن که از نفسهای بهارم بگذرد
ظفرم ، آتش به جانم شعله ورتر میشود
گر نسوزد زین غم جان، روزگارم بگذرد
در میان این هجومِ درد و خاموشی و بغض
شاملم شد نام عشقی ، تا مزارم بگذرد
الانیا ترکیه
بتوانایی ربم
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام مرداد ۱۴۰۴ ساعت 21:41 توسط ظفر شامل
|