شب‌ به‌ شب با خون دل ، این روزگارم بگذرد

سایه‌ ام با باد می‌رقصد ، غبارم بگذرد

خنده کردم ، تا کسی دردم نبیند بی‌سبب

تا که این بازی بدون اعتبارم بگذرد

زخم خوردم بی‌دلیل ازهر نگاه و هر صدا

نیست دستی تا مرا از حال زارم بگذرد

هر که بر من تیشه زد ، دستش پراز گل شد ولی

حاصل من ، داغ بود و شرمسارم بگذرد

دست‌های خسته‌ ام در جست‌وجوی روزی‌اند

تا نبیند خلق دنیا افتخارم بگذرد

ربّم ! این کوه درد از من جدا کن، جان بریز

پیش از آن‌ که از نفس‌های بهارم بگذرد

ظفرم ، آتش به جانم شعله‌ ورتر می‌شود

گر نسوزد زین غم جان، روزگارم بگذرد

در میان این هجومِ درد و خاموشی و بغض

شاملم شد نام عشقی ، تا مزارم بگذرد

الانیا ترکیه

بتوانایی ربم