غزل ( دیوارِ تماشا )
رفتی و دلم بیتو شد آوارهی شبها
ماندم به تماشای غمت، خیره به رؤیا
لبخند تو گم شد و جهانم همه تاریک
دیگر چه بگویم به دل از زخم تمنا
آغوش تو یک عمر پناه دلِ من بود
حالا شده ام سایه نشینِ می و مینا
در سینه، فقط حسرت دیدار تو مانده
دل مانده درآغوشِ غم و وعدهی فردا
هر لحظه به یادت، دل من شعله گرفته
چون داغ کسی مانده به دیوارِ تماشا
ربّم به شب و روز گواه است که بیتو
هر لحظه شدم بنده ی اندوه و بلاها
رفتی و غم ات ریخت به آغوش شب من
تا صبح شدی هقهقِ این سینهی تنها
ظفر، دل خود را به امید تو سپرده
شامل شده برگریه و یادِ تو، به دنیا
الانیا ترکیه
بتوانایی ربم
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 19:49 توسط ظفر شامل
|