رفتی و بعدِ تو، دلم از سایه‌ اش شکست

این سینه با سکوتِ شب و ناله‌ اش شکست

با هر نفس، غمت به دل م خنجر آزمود

تا استخوان رسید و سرِ شانه‌ اش شکست

بعد از تو هیچ پنجره‌ ای رو به نور ماند

حتی پرنده ، در قفس خانه‌ اش شکست

هرکس رسید، قصهٔ ما را به هم زد و

پیمانِ ساده‌ ، در دلِ افسانه‌ اش شکست

ربّم شنید زمزمه‌ های شکسته‌ ام

اما دلم ز بغضِ همین آیه‌ اش شکست

ظفر نشست و با قلم ازعشق گفت و رفت

شامل شد این غزل ، که به چرخاند اش شکست

الانیا ترکیه

بتوانایی ربم