غزل ( گفت وگو )
اگر چه خسته دل ام ، باز در هوای تو باشم
چه غم ز رنج دنیا ؟ اگر برای تو باشم
نه جان مانده، نه طاقت، فقط امید به دیدار
دعای آخرم این است: در گفتوگوی تو باشم
به اشک شام غریبی، به آه صبح جدایی
خوشم اگر که بمیرم، ولی به سوی تو باشم
به هر نماز شبم گریه شد، به سجده دعایم
که گر بمانم و باشم، فقط به بوی تو باشم
نصیب اگر بدهیام، بهشت هم نطلبم
خوشم فقط که در آخر، غبار کوی تو باشم
ظفر اسیر سکوت است، ولی دلش به تو روشن
که آرزوست برایش، دمی به روی تو باشم
شامل نشسته و میگرید از فراق شبانه
که ای ربم، تو بخواهی، من از سبوی تو باشم
الانیا
بتوانایی ربم
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 20:44 توسط ظفر شامل
|