دل من در غم هجران تو بی‌تاب شده

چشم‌ام از داغِ فراق‌ات همه‌ آب شده

هر شبی تا به سحر با غم تنهایی خویش

قصه‌ی درد جدایی همه خواب شده

یاد آن روز که با خنده وداعم کردی

لحظه‌ای تلخ که در خاطرمن قاب شده

گفتی ای دل نگران نیست جدایی سخت است

لیک اکنون دل من کوره‌ی مذاب شده

باز هم می‌شود آن روز که دیدارت کنم؟

یا فقط حسرت دیدارتو در جواب شده؟

ربم از نالهٔ پنهان من آگاه‌تر است

که دلم با غم عشقت چه‌ قدر خواب شده

ظفرم مانده به دیوار سکوتت، تنها

در تمنای تو، چون سایهٔ مه، تاب شده

شامل از لحظهٔ دوری‌ات افسرده نشست

مثل شمعی‌ست که در خلوت شب، آب شده

الانیا

بتوانایی ربم